September 6, 2007
صداقت : روايتي از منِ 16 ساله
:چيزهايي كه من را من ميكنند
جدي - بدجنسي - بيخيال - علاقهمند به موسيقي - ساعي - ورزش دوست - پر روي به جا(!) - رك - مؤدب - باهوش - دورو - اهل شوخي - خونگرم - زورگو - خوشقلب - زرنگ - بعضي اوقات بيادب - بهداشتي - خيانتكار - اسكيتباز - خوش اخلاق - مهربان - شلوغ - بيعلاقه نسبت به خانهداري - پرحرف - درسخوان - كم غذا - عاشق ماكاروني - باحال - منظم - علاقهمند به سينما - بامزه - بامعرفت - دروغگو - عاشق طبيعت - اعتماد به نفس دار(!)ۀ
دوم دبيرستان درسي داشتيم به اسم مهارتهاي زندگي. اين هفته بالاخره وقت كردم (بعد 6 ماه) همه چيز رو توي اتاق جديدم جا كنم. يه پوشه پيدا كردم اون لاماها كه مربوط ميشد به تمريناي اين درس، كه ناگفته نمونه، از اون جايي كه اصولاً همهي كلاسايي كه بهم اجازهي ابراز وجود ميدادن رو ميپسنديدم، درس(!) موردعلاقهم بود اون سال. (البته اين هم ناگفته نمونه كه نه اين كه فكر كنين بينظمَم و از ديدن اين جزوه و پي بردن به اينكه هنوز وجود خارجي داره و تو آتيشاي چهارشنبه سوري در راه شادي جمع فنا نشده تعجب كردما،نه... بلكه! از اون جايي كه هنوز كتاب دفتراي دوران دبستانم رو هم كه از اونور آب كشوندم آوردم اينجا دارم، يه جورايي برخورد كردن باهاش برام خالي از هيجان نبود)ۀ
نه قرار بود اولويتبندي باشه نه هيچي. اين ويژگيها رو هم پخش و پلا تو يه كاغذ كلاسور نوشته بودم و تحويل داده بودم.خوشم مياد اون موقعها كمتر خودم رو سانسور ميكردم. چه تو جنبههاي مثبت قضيه، چه اون جايي كه رذالت ذاتيم رو فاش ميكردم. نميدونم خاصيت دوران نوجواني بود، يا از اثرات اون ور آب بزرگ شدن كه هنوز خيلي جاها سر بيرون ميكردن و خود خوشكلشون رو در معرض ديد همگان قرار ميدادن و بيشتر مواقع هم موجب شرم و خجلت بنده ميشدن (توجهتون رو به عبارت اعتماد به نفس دار جلب ميكنم) ولي هر چي كه بود... دلم لك زده واسه يه خورده سادگي. سادگياي كه فقط اين جا و توي ايران اين طوري تعريف ميشه. سادگياي كه ترجيح ميدم اسمش رو بذارم صداقت.ۀ
---------------oOo---------------